نجوا

hes

یک حس همیشه در وجود من در تلاطم است

پوستک مادی تن رنجور و ضعیف مثل همیشه سنگینی  می کند .

راه را برای رفتن دشوار می کند .کاش هیچ کس پوستک مادی نداشت . همه مثل پروانه ازاد و رها بودن اوج می گرفتند و

چه زیبا بود نگریستن به ان اسمان بی انتها .

کاش زمین با اسمان همراه نبود همیشه اسمان را با نگاهی پراز  حسرت و اشکان میبنم و شاید دلیلش ندانستن حقیقتی

باشد بسیار زیبا .

کاش می دیدم هر چه باید می دیدم و کاش چشم دل هم شفاف می دید امان از این پوستک مادی ...

احساس می کنم ما عروسک های زیبایی هستیم روی زمین یا انقدر بد که صاحب ان همه زیبایی را  میازاریم

سخت است ندانستن و از ان بالاتر دانستنی که نتوان کاری کرد پس ای خدا ارزو می کنم هیچ وقت ندانم تا اینکه بدانم و

مانند نادان عمل کنم .

زنجیر سکوت هم ماندنیست ازادی بیان و اندیشه کی خواهد رسید .

اندیشه ی زیبا ی پیوستن به تو ای زیباترین حس

کاش زودتر به جاده ی دل من قدم بگذاری

و کاش ...

نقل از یک دوست...